... بچههای گردان امام علی(ع) که فرماندهشان «رضا ملکیان» را از دست داده بودند، از بقیه بچهها بیشتر غصهدار بودند. بیتابی و ناراحتی آنها مرا کنجکاو کرد تا از بچههای گردان او، این قضیه را پیگیری کنم ... از یکی شنیدم که میگفت: «رضا تمام پساندازش رو دو روز قبل از شروع عملیات، بین تعدادی از نیروها تقسیم کرد و گفت: «این برای شماها! این پول به کار من نمیاد! دیگه نیازی به اینها ندارم، مال شماها باشه، سلام منو هم به بقیه برسونید!» صبح روز عملیات هم وقتی که با ضدانقلاب درگیر شدیم، به بچهها گفت: «شما دشمن رو سرگرم کنید تا من با موتور برم جلو»، اما چیزی نگذشت که در حین عملیات ...» به اینجای حرفش که رسید، بُغضش ترکید...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
... خوب به حرفهایش گوش دادم. او روی بخشی از صحبتهایش تأکید زیادی کرد و گفت: «هدف شماها از اینکه اینجا اومدید چیه؟ میخواهید چی کار کنید؟ ...» بعد هم ادامه داد و گفت: «شما باید خوب آموزش ببینید تا بتونیم غائله کردستان رو توسط شما ختم کنیم ... اونجا کار خیلی سخته. ما نیاز به نیروی ثابت داریم. هر کسی که مشکلی داره و گرفتاره و نمیتونه بیاد و با ما بمونه؛ یا هر کسی که زن و بچهای داره و یا آماده جون دادن و شهادت نیست، میتونه برگرده و همراه ما نیاد.» صحبتهای برادر بروجردی برایم عجیب بود و مرا به فکر فرو برد! بعد از پایان سخنرانیاش، زمزمههایی بین بچهها شروع شد ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
مستند حماسه مرصاد | شبکه دو سیما - ۴ مردادماه ۱۳۹۹
به همراه روایت علی حسن احمدی از عملیات مرصاد و عملیات عاشورا میمک ایلام
روایت علی حسن احمدی از عملیات مرصاد
برشی از مستند حماسه مرصاد | شبکه دو سیما
🗓 ۴ مردادماه ۱۳۹۹
دریافت فایل تصویری
حجم: 29.1 مگابایت
به مرکز شهر و نزدیک بیمارستان امام خمینی که رسیدیم، توقف کردیم. اسلحه را مسلح کردم و با احتیاط از ماشین پیاده شدم. خودم را به کنار در نردهای بیمارستان رساندم. از همانجا به داخل حیاط و محوطه بیمارستان نگاهی کردم. با صحنه عجیب و دلخراشی مواجه شدم. حیاط بیمارستان پُر بود از جنازههایی که روی هم افتاده بودند و بیشترشان هم لباس نظامی به تن داشتند. به نظر میرسید لباسهایشان سوخته بود. خوب که نگاه کردم، در کنار بیشتر جنازهها انبوهی از پوکههای فشنگ را دیدم. در گوشه دیگری از حیاط، بعضی از کشتهها لباس غیرنظامی به تن داشتند و معلوم بود که از مردم عادیاند. آنها نیز قربانی شده بودند. در آنجا هنوز آثار آتشسوزی و لباسهای سوخته دیده میشد. در آن لحظه فکر کردم که این آتشسوزیها احتمالاً بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی بوده است، اما ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
لوله قبضه را به سمت ورودی شهر، که منافقین در آنجا حضور داشتند، گرفتم و بعد از تنظیم سلاح، آنها را به رگبار بستم. آنقدر از منافقین نفرت به دل داشتم که با شدت تمام به سمتشان تیراندازی میکردم. در حین تیراندازی، در دل میگفتم: «خدایا شکرت که همه منافقین رو یکجا جمع کردی تا ما هم اینطوری از اونا پذیرایی کنیم! چنین فرصتی دیگه گیرمان نمیاد!» تیراندازیهایم کماکان ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم یکی از نیروهای پیاده خودی به فاصله نه چندان دوری از من، در کنار تپه موضع گرفته است و به سمت ورودی شهر تیراندازی میکند. زمان زیادی نگذشت که یکی از تانکهای منافقین از داخل شهر بیرون آمد و به سمت او شلیک کرد. با شلیک گلوله تانک، پیکر نیروی ما هم نقش بر زمین شد. تا این صحنه را دیدم، خیلی سریع قبضه را رها کردم و به سمتش دویدم. وقتی به موضعش رسیدم، با پیکر چاکچاکش مواجه شدم. او را با همان وضعیت دلخراشی که داشت، روی دوشم انداختم و به سمت بالای تپه برگشتم. ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
حجتالاسلام و المسلمین یوسف احمدی مدیرکل تبلیغات اسلامی استان کرمانشاه، صبح چهارشنبه اول مردادماه ۹۹ در دیداری که با حضور دکتر آزادی، ریاست حوزه هنری انقلاب اسلامی کرمانشاه، صورت پذیرفت، از رزمنده پرافتخار کرمانشاهی علی حسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی تقدیر کرد.
در این دیدار که با همراهی معاونین و کارشناسان اداره کل تبلیغات اسلامی استان برگزار شد، علی حسن احمدی ابراز امیدواری کرد، که کتاب دوشکاچی جزء کتابهای شاخص و تاثیرگذار عرصه فرهنگِ مقاومت و پایداری قرار گیرد.
«دوشکاچی»، نوشته علیرضا کسرایی، دربردارنده خاطرات علی حسن احمدی، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که به تازگی روانه بازار نشر کتاب شده و در دسترس علاقهمندان به خاطرات دفاع مقدس قرار گرفته است.
این اثر که به کوشش دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه ارائه شده، خاطرات یکی از رزمندگان جنگ را از دوران کودکی تا عملیات مرصاد روایت میکند.