
«عملیات نصر۷ سندی از قدرت نظامی و معنوی ایران است. این عملیات، نماد ترکیب توان نظامی و ایمان رزمندگان ایرانی در یکی از سختترین نبردهای جنگ تحمیلی بود.»
گفتگوی خبرگزاری فارس با آقای «علیحسن احمدی» راوی کتاب «دوشکاچی» در رابطه با عملیات نصر۷

«عملیات نصر۷ سندی از قدرت نظامی و معنوی ایران است. این عملیات، نماد ترکیب توان نظامی و ایمان رزمندگان ایرانی در یکی از سختترین نبردهای جنگ تحمیلی بود.»
گفتگوی خبرگزاری فارس با آقای «علیحسن احمدی» راوی کتاب «دوشکاچی» در رابطه با عملیات نصر۷

روایتی جذاب از یک تصمیم شجاعانه و ایثارگرانه علیحسن احمدی در میانه عملیات نصر۷
وقتی دوشکاچی مختصات موقعیت خودش را به توپخانه خودی میدهد!
با آوای: مسعود کرمی
برای دریافت این پادکست اینجا را کلیک نمایید.

📖 ... پرواز پرندگان غیرعادی به نظر میآمد. شاید کسانی به آشیانهشان نزدیک شده بودند و آنها هم از ترس، پرواز میکردند و جابجا میشدند. از روی تویوتا، اطراف جاده را بهتر میدیدم. نیروهای پیاده همچنان با احتیاط به سمت روستا حرکت میکردند. کنار جادهی نزدیک روستا یک آسیاب کهنه بود. به آنجا رسیدیم. برادر گنجیزاده با اسلحهی قنداق کوتاه ژ-3، در جلوی یکی از ستونها در حال پیشروی بود. نوک سلاحش را به طرف آسمان گرفته بود و با قرار دادن انگشت اشارهاش بر روی ماشه، منتظر هر جنبندهای بود تا به طرفش شلیک کند. او در همه مواقع جلودار بود و به پیشواز خطر میرفت. در حین حرکتش دیدم که یک لحظه به آرامی به سمت ماشین من آمد. بعد از اینکه نگاهی به اطراف انداخت، رو به من کرد و گفت: «احمدی! کمی به داخل جنگل تیراندازی کن ببینیم چه خبره!» من هم بدون هدف مشخصی، یک نوار دوشکا به صورت رگباری به چندین نقطه منطقه شلیک کردم ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

«ایستادگی جانانه در برابر نبردی نابرابر»
روایتی از عملیات نصر7 توسط علیحسن احمدی (راوی کتاب دوشکاچی)
در گفتگویی با خبرگزاری فارس

... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستونهای پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشینها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندیهای مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی

📖... صدای صفیر گلولههایی را که از کنار گوشم رد میشدند، به خوبی حس میکردم. برخی از گلولهها به صخرهها و تختهسنگهای اطراف خوردند و بعضی دیگر هم به بدنه ماشین اصابت کرده و آن را سوراخ کردند. دشمن بنا بر آمادگی قبلی، سخت با ما میجنگید. وقتی که با دوشکا چند نوار را به سمتشان خالی کردم، ناگهان در حین شلیک، قبضه دوشکا گیر کرد! یک لحظه نفس در سینهام حبس شد، مانده بودم که در این وضعیت چه کار باید بکنم. گلولهها نیز مدام به اطراف ماشین میخوردند. برای رفع گیر دوشکا حداقل به نیم ساعت زمان نیاز داشتم، اما فرصت کافی وجود نداشت. تا آن لحظه هم با چنین مشکلی روبرو نشده بودم. با ناامیدی و درماندگی گفتم: «خدایا! چه کار کنم؟ کمکم کن.» برای لحظهای نگاهم به کنار جاده افتاد ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... مدت حضور ما در پادگان زیاد طول نمیکشید. باید در فرصت باقیمانده، نیروها تجدید قوا میکردند و با استراحت کوتاهی، برای عملیات دیگری آماده میشدند. در آن ایام، شور و هیجان و غیرت جوانی از یک طرف و علاقه و کنجکاویام از طرفی دیگر، مرا به سمتی میکشاند که دوست داشتم با قویترین سلاحها به مصاف دشمن بروم ...
👈 ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... روی ارتفاعات چند سنگر اجتماعی برای استراحت بچهها وجود داشت. سنگری که در آن بودم، 2 متر عرض و 8 متر طولش بود و حدود 10 نفر هم ظرفیت داشت. گرمای داخل سنگر با تعدادی چراغ نفتی تأمین میشد ... باد، برفها را به چپ و راست منتقل میکرد. همه شیارها و درّهها، صاف و پوشیده از برف شده بودند. ارتفاع برف بر روی صخرهها و دامنهها به حدود 10 متر هم میرسید. به نظرم آمد که در برخی از نقاط، ارتفاع برف بیش از این حرفها بود. نگاهی به سمت غرب ارتفاعات کردم. در آن باد و بورانی که میوزید، چیزی بهطور واضح مشخص نبود، اما از آنجا بر موقعیت دشمن اشراف داشتیم. این ارتفاعات تا قبل از عملیات نصر7 در دست عراقیها بود و آنها تا سر ارتفاعات، جادههای مواصلاتی آسفالته احداث کرده بودند؛ اما بعد از عملیات و تثبیت منطقه، به عقب رانده شدند و تقریباً در دشت منتهی به ارتفاعات استقرار یافتند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... برادر علی قمی با صدای بلندی گفت: «اماما! اماما! تو را به جان زهرا(س)، نصیحت، نصیحت.» بچهها نیز که از دیدار امام سیر نشده بودند، یکپارچه این شعار را تکرار کردند و در فضای حسینیه غلغله دیگری به پا شد. امام برگشت و به طرف صندلیاش رفت ... بعد از «بسماللهالرحمنالرحیم» فرمود: «من امروز بنا نداشتم که صحبت بکنم و حالا هم بهطور اختصار یک کلمه مىگویم و شما را دعا مىکنم ... شما آبروى اسلام را و آبروى رسول خدا را در پیشگاه مقدس حق تعالى حفظ کردید. شما برادران موجب سرفرازى حضرت امام زمان(سلاماللهعلیه) در پیشگاه خداى تبارک و تعالى شدید ... شمایى که از جان خودتان در راه اسلام گذشتهاید و در میدانهاى نبرد حق با باطل پیشقدم شدهاید و سرکوبى کردهاید از این دشمنان اسلام و دشمنان ملّت و دشمنان ملّت کُرد و غیرکُرد، شماها موجب سرافرازى همه ملّت شدید، ما به وجود شما افتخار مىکنیم...»
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... نیروهای پیاده به سمت گردنه و ارتفاعات حرکت کردند، اما خیلی نگذشت که صدای رگبار گلولهها از هر گوشهی جنگل به گوش رسید. مسیر حرکت ما برای دشمن مشخص بود. حدس میزدیم که آنها در میان جنگل به کمین ما نشسته باشند، چون ارتفاعات و گردنه آلواتان در اختیارشان بود. کمی جلوتر که رفتیم، به طرفمان تیراندازی کردند. غافلگیری هم در کار نبود و با استتار خوبی که داشتند، دیوانهوار به طرف ما شلیک میکردند. حجم آتش دشمن طوری بود که مانع حرکت نیروهای پیاده ما شد و با کندکردن سرعت پیشرویشان، آنها را زمینگیر کرد. دشمن در اینجا از همه جا سختتر میجنگید. باید به هر نحوی بر آتش آنها غلبه میکردیم تا پیشرویمان ادامه پیدا کند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی