... نیروهای پیاده به سمت گردنه و ارتفاعات حرکت کردند، اما خیلی نگذشت که صدای رگبار گلولهها از هر گوشهی جنگل به گوش رسید. مسیر حرکت ما برای دشمن مشخص بود. حدس میزدیم که آنها در میان جنگل به کمین ما نشسته باشند، چون ارتفاعات و گردنه آلواتان در اختیارشان بود. کمی جلوتر که رفتیم، به طرفمان تیراندازی کردند. غافلگیری هم در کار نبود و با استتار خوبی که داشتند، دیوانهوار به طرف ما شلیک میکردند. حجم آتش دشمن طوری بود که مانع حرکت نیروهای پیاده ما شد و با کندکردن سرعت پیشرویشان، آنها را زمینگیر کرد. دشمن در اینجا از همه جا سختتر میجنگید. باید به هر نحوی بر آتش آنها غلبه میکردیم تا پیشرویمان ادامه پیدا کند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی