دود از کنده بلند میشه!
روایتی از صفای پیرمرد بسیجی در عملیات کربلای5 که خلبان هلیکوپتر بود
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای مسعود کرمی (گوینده پادکست)
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
دود از کنده بلند میشه!
روایتی از صفای پیرمرد بسیجی در عملیات کربلای5 که خلبان هلیکوپتر بود
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای مسعود کرمی (گوینده پادکست)
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
یاحسین(ع)؛ فرماندهی از آنِ توست
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای مسعود کرمی (گوینده پادکست)
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
«ایستادگی جانانه در برابر نبردی نابرابر»
روایتی از عملیات نصر7 توسط علیحسن احمدی (راوی کتاب دوشکاچی)
در گفتگویی با خبرگزاری فارس
علیحسن احمدی رزمنده معروف کرمانشاهی از خاطراتش در عملیات والفجر 10 و گردان ادوات و متلاشی کردن مغز راننده تانک با تیر دوشکا در این عملیات میگوید.
شرح مصاحبه خبرگزاری فارس با دوشکاچی را از اینجا دنبال نمائید.
روایت خبرگزاری فارس از سختیها و مجاهدتهای گردان ادوات تیپ نبیاکرم(ص) کرمانشاه در عملیات کربلای۵ در گفتگویی با «علیحسن احمدی» راوی کتاب «دوشکاچی» را از اینجا دنبال نمایید
روایتی از امدادرسانی رزمندگان اسلام در عملیات والفجر10 و بمباران حلبچه
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای ریاضی که این صوت را ارسال نمودند.
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
در حق شهدای غواص کربلای ۴ اجحاف شده است
مظلومیت غواصان شهید پس از کربلای ۵ به عینه مشاهده شد
رشادت شهدای غواص زمینهساز پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات کربلای5
برد قلمها از بُرد موشکها بیشتر است!
خاطراتی طنز از راوی کتاب دوشکاچی در مورخه 20 آبان 1401 در برنامه افلاکیان شبکه استانی زاگرس، سیمای مرکز کرمانشاه
برای تماشا و دریافت این برنامه به اینجا مراجعه نمائید.
... به ظاهر نیروهای خوبی بودند، اما برادر رسولی چند نفرشان را نپذیرفت و دستور داد که آنها را برگردانند. تعجب کردم! بعد از یکی دو ساعت، مسئول پرسنلی را دیدم و با کنجکاوی از او پرسیدم: «چرا این نیروها رو برگرداندید؟!» گفت: «اینها رو نمیخوایم.» پرسیدم: «چرا؟ مگه چه شده؟!» گفت: «برای اینکه سیگاریاند!» گفتم: «خب، چه اشکالی داره؟» به برادر رسولی اشارهای کرد و گفت: «اون برادر رو میبینی؟ خیلی به سیگار حساسه. کسی رو که سیگاری باشه، توی گردان راه نمیده؛ توی این گردان هم کسی اهل سیگار نیست.» تا این جمله را از او شنیدم، برای لحظهای مات و مبهوت ماندم. تعجب کردم و با خودم گفتم: «من توی اتاق فرماندهی و جلوی چشمش سیگار کشیدم. چطوری چیزی به من نگفت؟!» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
یک روز صبح زود که از خواب بیدار شدم، از داخل محوطه پادگان صداهایی مثل «از جلو نظام»، «به خط شو»، «به چپچپ»، «بهراستراست» را شنیدم. وقتی به کنار پنجره رفتم، دیدم مراسم صبحگاه شروع شده و آن برادر بسیجی هم تعدادی از نیروها را به خط کرده بود و آنها را در محوطه پادگان میدواند. به داخل محوطه پادگان رفتم. بعد از مراسم صبحگاه، از یکی پرسیدم: «اون برادر کیه که اینطوری دستور میده؟» گفت: «فرمانده گردانه.» با تعجب پرسیدم: «کدام گردان؟!» گفت: «ادوات.» پرسیدم: «اسمش چیه؟» گفت: «جهانبخش رسولی.» تازه فهمیدم که اینجا ساختمان گردان ادوات و آن برادر بسیجی هم فرمانده گردان است، ولی آنقدر تواضع داشت که اگر کسی به من نمیگفت که او فرمانده است، شاید اصلاً متوجه این موضوع نمیشدم.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی