دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدافعان حرم» ثبت شده است

روایت خبرگزاری فارس از علی‌حسن احمدی دوشکاچی معروف کرمانشاهی که در زمان دفاع مقدس یک‌نفره باعث زمین‌گیری نیروهای بعث شد و با بستن پای خود به قبضه دوشکا تا آخرین لحظه ایستادگی کرد.

بعد ازگذشتن ۳۹ سال هنوز روحیه مبارزه علیه ظلم و استکبار در او تازگی دارد، فقط زمین و نوع مبارزه را متفاوت می‌داند.

شرح گفتگو با این پیشکسوت جهاد و ایثار را از اینجا دنبال نمائید.

پیام علی‌حسن احمدی به مناسبت روز جهانی قدس

🕌 ای قدس عزیز! روزهای آخر اسارت تو از چنگال غاصبان صهیونیست است. رزمندگان جبهه مقاومت در نقطه رهایی منتظر اعلام رمز عملیات توسط فرمانده کل قوا حضرت امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) هستند.

👊 ای صهیونیست‌های رذل! گوش‌هایتان را به زمین بچسبانید تا صدای پوتین رزمندگان مقاومت را در نزدیکی‌تان از هر طرف بشنوید. بهتر است برای نجات جان خود هر چه سریع‌تر شنا بیاموزید و جلیقه نجات تهیه کنید، چون تنها راه فرارتان دریاست و شما را به دریا خواهیم انداخت تا خوراک کوسه‌ها گردید.

(1402/01/25)

👊پیام علی‌حسن احمدی به مناسبت روز جهانی قدس

📍قدس عزیز زیاد منتظرت نمی‌گذاریم. در پنجاه کیلومتری تو در نقطه رهایی منتظر اعلام رمز عملیات آزادی‌ات توسط فرمانده مقتدر حضرت سیدعلی خامنه‌ای هستیم که همراه رزمندگان غیور جبهه مقاومت با ندای الله اکبر زمین و زمان را بر سر مستکبران عالم به لرزه درآوریم و ناپاکان غاصب صهیونیست را به دریا بریزیم؛ گرچه در این راه غرب و غرب‌پرستان داخلی مقداری خار راهمان باشند و پاهایمان را خونین کنند، اما باکی نیست و بزودی خواهیم آمد.

(1400/02/17)

در عملیات آزادسازی قسمتی از منطقه تدمر سوریه، نیروهایی از لشکرهای فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حزب‌الله لبنان حضور داشتند. تعدادی ماشین را دیدم که وارد منطقه شدند و در جمع رزمنده‌ها توقف کردند. چند نفر با لباس ساده خاکی‌رنگ از ماشین‌ها پیاده شدند و به طرف نیروها آمدند. در میان‌شان حاج قاسم سلیمانی را دیدم که رزمنده‌ها پروانه‌وار او را مانند شمعی در بر گرفته بودند و هر کسی بر دست و صورتش بوسه می‌زد. چشمان بچه‌ها از اشک شوق نمناک شده بود. من هم خودم را به او رساندم و با هم خوش و بشی کردیم. یکی از نیروهای زینبیون با چشمانی اشکبار جلو آمد و گفت: «حاجی! من که لیاقت ندارم دستات رو ببوسم، اجازه بده پا و پوتینت رو ببوسم.» بعد هم خودش را روی پای سردار انداخت که بلافاصله سردار خم شد و او را بلند کرد و گفت: «این چه کاریه می‌کنی؟» بعد هم او را به سینه خودش چسباند و بوسه‌ای بر صورتش زد و گفت: «من هم مثل همه شما هستم، هیچ برتری نسبت به شماها ندارم.»