دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محمد بروجردی» ثبت شده است

📥جهت مشاهده و دریافت برنامه «جان‌وطن» با کیفیت بالا به اینجا مراجعه نمائید
🗓یکشنبه ۲ مهرماه ۱۴۰۲
🎞شبکه افق سیما

روایتی از شهادت محمد بروجردی

خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علی‌حسن احمدی

با تشکر از جناب آقای ریاضی که این صوت را ارسال نمودند. 

جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.

روایتی از یک نبرد جوانمردانه در کردستان

خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علی‌حسن احمدی

با تشکر از جناب آقای ریاضی که این صوت را ارسال نمودند. 

جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.

... یکدفعه صدای انفجار مهیبی بلند شد و دشت را لرزاند. همزمان با انفجار، راننده ما هم سریع ترمز کرد و نزدیک بود که از ماشین به بیرون پرتاب شوم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. گودال بزرگی روی جاده خاکی ایجاد شده بود. تکه‌هایی از ماشین برادر بروجردی را هم دیدم که از آسمان به زمین می‌آمدند؛ حتی لاستیک زاپاس ماشین هم که زیر آن بسته می‌شد، تکه‌تکه شده و تکه‌ای از آن حدود 60 متر آن طرف‌تر پرتاب شده بود. خود برادر بروجردی هم حدود 70 متر دورتر از ماشین استیشن‌اش روی زمین افتاده بود...

👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی

پیشنهاد برادر بروجردی برای شرکت در نماز جمعه و حضور در میان مردم، توطئه دشمنان و گروهک‌های معاند را خنثی کرد. نزدیک ظهر روز جمعه‌ای بود که برادر بروجردی اعلام کرد: «کسانی که مایل‌اند در نماز جمعه شرکت کنند، آماده بشن که با هم بریم.» با تعداد زیادی از نیروها آماده شدیم. از پادگان بیرون زدیم و به سمت مسجد جامع پیرانشهر حرکت کردیم. برای رفتن‌مان اجباری در کار نبود، اما نیروها با میل درونی‌شان از این کار استقبال کردند. برادر بروجردی و برادر گنجی‌زاده خیلی تأکید کردند که وقتی به مسجد می‌روید، کنار یکدیگر ننشینید و یک در میان، بین مردم پخش شوید … بعد از نماز بصورت دسته‌جمعی دعای وحدت را خواندیم. صحنه زیبایی بوجود آمده بود. دست در دست یکدیگر داده بودیم طوری که دو دست ما بالا بود و پنجه‌هایمان در هم قفل شده بودند. این کار ما وحدت با مردم اهل‌تسنن را به نمایش می‌گذاشت. حضور ما در بین مردم در حالی بود که عناصر ضدانقلاب، خودشان را در میان اهالی غیور آنجا پنهان می‌کردند و سعی‌شان بر این بود تا از صمیمیت و صفای آنها سوء استفاده کنند.

ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... خوب به حرف‌هایش گوش دادم. او روی بخشی از صحبت‌هایش تأکید زیادی کرد و گفت: «هدف شماها از اینکه اینجا اومدید چیه؟ می‌خواهید چی کار کنید؟ ...» بعد هم ادامه داد و گفت: «شما باید خوب آموزش ببینید تا بتونیم غائله کردستان رو توسط شما ختم کنیم ... اونجا کار خیلی سخته. ما نیاز به نیروی ثابت داریم. هر کسی که مشکلی داره و گرفتاره و نمی‌تونه بیاد و با ما بمونه؛ یا هر کسی که زن و بچه‌ای داره و یا آماده جون دادن و شهادت نیست، می‌تونه برگرده و همراه ما نیاد.» صحبت‌های برادر بروجردی برایم عجیب بود و مرا به فکر فرو برد! بعد از پایان سخنرانی‌اش، زمزمه‌هایی بین بچه‌ها شروع شد ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

نگاه و منطق مسیح کردستان به مردم به عنوان پشتوانه نظام در جنگ
 
برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.

برادر بروجردی : ما اومدیم امنیت برای مردم کردستان درست کنیم، نیومدیم برای آدم‌کُشی ...

👈خاطراتی از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

 

برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.