خاطراتی که «ضد انقلاب» آن را دوست ندارد/ بعد از خواندن این کتاب خود را بتکانید!
خاطراتی که «ضد انقلاب» آن را دوست ندارد/ بعد از خواندن این کتاب خود را بتکانید!
باید فکری میکردم. بچههای ما در محاصره بودند و ما هم لحظهای آرام نداشتیم. در اطراف سنگر دوشکا بودم که دیدم دو نوجوان آرامآرام از کناره ارتفاع به سمت ما بالا میآمدند. به نظر میآمد زخمی شده بودند. فاصله ما با آنها چیزی حدود ۵۰ متر بود. جلوتر که آمدند، فهمیدم بسیجیاند. گویا موفق شده بودند از آن معرکه نجات پیدا کنند و به سمت ما بیایند. رمقی نداشتند و به سختی به ما نزدیک میشدند. وقتی به سنگر دوشکا رسیدند، روی خاکریز نشستند و با صدای ضعیفی پرسیدند: «دوشکاچی کیه؟» من و چند نفر دیگر از بچهها که آنجا بودیم، چیزی نگفتیم. آنها چند مرتبه این سؤال را تکرار کردند، اما کسی جوابی نداد. آخر سر برای اینکه بدانم چرا این سؤال را پرسیدند، گفتم: «من دوشکاچیام. چه کار دارید؟» تا این را گفتم، انگار که جان تازهای گرفته باشند، سریع به طرفم آمدند و گفتند: «میخواهیم دست و پات رو ببوسیم.» با تعجب به آنها گفتم: «چرا؟! مگه چه شده؟» با صدایی کم رمق گفتند: «با اون مقداری که تیراندازی کردید، ما موفق شدیم نجات پیدا کنیم. خیلی از بچهها هنوز توی محاصرهاند. اگه تیراندازی کنید، بقیه هم نجات پیدا میکنند.»
پیرو سوالات مکرر عزیزان در خصوص عدم درج توضیحات تصاویر و اسناد پایانی کتاب دوشکاچی لازم به ذکر است که این اتفاق نتیجه خطای سهوی صورت گرفته از سوی انتشارات برای تعدادی از نسخههای کتاب بوده و با پیگیریهای به عمل آمده، در نسخههای باقیمانده - که در دست چاپ هستند - اصلاحیه اعمال خواهد شد.
👈همچنین در فرصت و موقعیت مناسبی، تصاویر و اسناد پایانی کتاب در قالبی منسجم همراه با توضیحات از طریق فضای مجازی و شبکههای اجتماعی منتشر خواهد شد.
🙏پیشاپیش بابت این خطای سهوی عذرخواهی مینمائیم.
مصاحبه تصویری با شهید جهانبخش رسولی که در مقطعی از دوران دفاع مقدس فرمانده گردان ادوات تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه بوده؛ فرماندهی که تأثیر بسزایی در مسیر زندگی علی حسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی داشته است.
📖خاطراتی جذاب از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.
درگیری با ضدانقلاب ادامه داشت تا اینکه رژیم بعث عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد. اواخر آبان ماه همان سال که مصادف با دههی اول ماه محرم بود، قرار شد گروهی از روستای ما بصورت داوطلبانه به جبهه بروند و با دشمن متجاوز بجنگند. پدرم به همراه «نصرالله فرهنگیان»، «مجید فرهنگیان»، «فرهادمیرزا پرویزی»، «جعفر احمدی»، «علیقلی فرهنگیان»، «اسمعلی فرهنگیان» و «محمدمراد فرهنگیان» اعضای آن گروهی بودند که میخواستند به جبهه اعزام شوند. شب قبل از اعزام، به مسجد رفتیم و بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم عزاداری امام حسین(ع) شروع شد. حال و هوای محرم آن سال با سالهای قبل خیلی فرق میکرد. روضهها سوز و گداز دیگری داشتند. بعد از اینکه مراسم به پایان رسید، آن گروه ۸ نفره در محوطهی مسجد از مردم خداحافظی کردند و به منطقه اعزام شدند. پدرم جلودار آن گروه بود. جبههی بازی دراز در سرپل ذهاب مقصد آنها بود.
با پیروزی انقلاب، اتفاقات جالبی هم برای ما پیش آمد. تقریباً اوایل اسفندماه بود که پدرم برای انجام کاری به سنقر رفت. وقتی به خانه برگشت، چند قطعه عکس هم در دستش بود. گویا به عکاسی رفته بود تا عکس پرسنلی بگیرد. از او پرسیدم: «بابا! این عکسها برای چیه؟!» گفت: «پسرم! میخوام برم کمیتهای بشم!» با شنیدن این جمله داشتم شاخ درمیآوردم. با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: «جدّی میگی بابا؟!» با لحن خاصی به من گفت: «مگه باهات شوخی دارم بچه؟!» همین طور متحیّر مانده بودم پدرم چطوری صد و هشتاد درجه تغییر کرده است! او در همان یک هفتهی اول پیروزی انقلاب، خیلی عجیب متحوّل شده بود.
عصر روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشتماه ۱۳۹۹ در برنامه "حوالی بهشت" - در ماه مبارک رمضان از شبکه استانی زاگرس (سیمای کرمانشاه) - کتاب دوشکاچی با حضور جناب آقای علی حسن احمدی راوی محترم کتاب و دکتر افشین آزادی ریاست محترم حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه رونمایی شد.
علی حسن احمدی رزمنده دلاور کرمانشاهی در ظهر یکی از روزهای مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه میمک در بحبوحه عملیات عاشورا، زمانی که نیروهای خودی در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند و آتش دشمن از هر طرف بر روی آنها باریدن گرفته بود، تصمیمی سرنوشتساز و در عین حال خطرناک گرفت. او پایش را با سیم تلفن صحرایی به پایه دوشکا بست تا بماند و بایستد و بجنگد. تیراندازیهای مداوم او با دوشکا باعث شد تا ...
👌🏻شرح ماجرای جذاب او را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇🏼
www.sooremehr.ir/fa/book/3321
📒انتشارات سوره مهر
شهید اسمعلی فرهنگیان بعد از عملیات والفجر9 توسط فرماندهان ارشد سپاه مورد قدردانی قرار گرفت و حواله خرید یک دستگاه یخچال به قیمت ۱۳۰۰۰ تومان به او اهداء شد. گویا در منزلش هم یخچال نداشت. با شنیدن درد و دل «حیدری» از بچههای گردان تبوک و بیان مشکل عمل چشم برادرش، گفت: «این حواله رو بگیر و برای خودت بفروش و با پولش برادرت رو معالجه کن» (.....)
هزینهی عمل حدود ۸۰۰۰ تومان شد و حیدری ۵۰۰۰ تومان مابقی را برگرداند، اما شهید فرهنگیان با تعجب از او پرسید: «این چیه آوردی؟!» پاسخ داد: «مابقی پول حواله است. خدا رو شکر مشکلم حل شد.» شهید فرهنگیان معاون گردان را صدا زد: «سلیمانی! این ۵۰۰۰ تومان پیش تو امانت باشه. ببین کی گرفتاره؛ هر کی مشکلی داشت، از این پول کمکش کن.» بعد هم چون سلیمانی اهل کنگاور بود، به شوخی به او گفت: «مواظب باش پارتیبازی نکنی و همه رو به کنگاوریها بِدی ها! ببین کی گرفتاره؛ به او کمک کن.»
📖خاطراتی جذاب از این شهید بزرگوار را از زبان راوی کتاب دنبال کنید.