...کسی داخل ساختمان نبود. با خودم گفتم: «نکنه خدای نکرده بلایی سر فرمانده و بچهها آمده باشه؟» سریع از آنجا بیرون آمدم تا از وضعیت بچهها و فرمانده گردان پرسوجو کنم. در محوطه پادگان گشتی زدم و با صحنههای دلخراشی روبهرو شدم! شدت ویرانیها زیاد بود. تعدادی از بمبها در نزدیکی برخی از ساختمانها منفجر شده و درها و پنجرههای آنجا را از ریشه کنده بود، طوری که دیگر امنیتی برای آنجا وجود نداشت. در محوطه پادگان، گودی بزرگی دیدم که تعجبم را بیشتر کرد. بمبی در آنجا منفجر شده و آسفالت کف پادگان را به قدری گود کرده بود که اگر به اندازه سه کامیون خاک داخلش میریختیم، پُر نمیشد! ...
👈تکمیلی خاطره در کتاب دوشکاچی