دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۴۶ مطلب با موضوع «دفاع مقدس» ثبت شده است

باید فکری می‌کردم. بچه‌های ما در محاصره بودند و ما هم لحظه‌ای آرام نداشتیم. در اطراف سنگر دوشکا بودم که دیدم دو نوجوان آرام‌آرام از کناره ارتفاع به سمت ما بالا می‌آمدند. به نظر می‌آمد زخمی شده بودند. فاصله ما با آنها چیزی حدود ۵۰ متر بود. جلوتر که آمدند، فهمیدم بسیجی‌اند. گویا موفق شده بودند از آن معرکه نجات پیدا کنند و به سمت ما بیایند. رمقی نداشتند و به سختی به ما نزدیک می‌شدند. وقتی به سنگر دوشکا رسیدند، روی خاکریز نشستند و با صدای ضعیفی پرسیدند: «دوشکاچی کیه؟» من و چند نفر دیگر از بچه‌ها که آنجا بودیم، چیزی نگفتیم. آنها چند مرتبه این سؤال را تکرار کردند، اما کسی جوابی نداد. آخر سر برای اینکه بدانم چرا این سؤال را پرسیدند، گفتم: «من دوشکاچی‌ام. چه کار دارید؟» تا این را گفتم، انگار که جان تازه‌ای گرفته باشند، سریع به طرفم آمدند و گفتند: «می‌خواهیم دست و پات رو ببوسیم.» با تعجب به آنها گفتم: «چرا؟! مگه چه شده؟» با صدایی کم رمق گفتند: «با اون مقداری که تیراندازی کردید، ما موفق شدیم نجات پیدا کنیم. خیلی از بچه‌ها هنوز توی محاصره‌اند. اگه تیراندازی کنید، بقیه هم نجات پیدا می‌کنند.»

دشمن در حال فرار در دشت بود و سنگر و پناهگاهی هم نداشت. یکی از دیده‌بان‌ها کارهای اولیه برای اجرای آتش را انجام داد و از برادر کاوه برای اجرای آتش اجازه خواست، اما برادر کاوه به او اجازه این کار را نداد! دیده‌بان گفت: «الآن بهترین فرصت برای اجرای آتشه، چرا اقدام نکنیم؟» برادر کاوه گفت: «این‌ها هنوز بین مردم‌اند، صبر کن، بذار از مردم جدا بشن، اون موقع می‌زنیمشون.» دیده‌بان گفت: «آخه اینها از این فرصت برای فرار استفاده می‌کنند.» ولی برادر کاوه با قاطعیت گفت: «ما اینجا با ضدانقلاب کار داریم، اما اینها مردم ایران‌اند، برادران و خواهران ما هستند. ما برای نجاتشون اومدیم. اگه صد نفر از ضدانقلاب از این فرصت استفاده کرده و فرار کنند، گواراتر از اینه که یک نفر از این زن و بچه‌های بی‌گناه و مردم عادی کشته بشن.»

نگاه و منطق مسیح کردستان به مردم به عنوان پشتوانه نظام در جنگ
 
برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.

برادر بروجردی : ما اومدیم امنیت برای مردم کردستان درست کنیم، نیومدیم برای آدم‌کُشی ...

👈خاطراتی از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

 

برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.

مصاحبه تصویری با شهید جهانبخش رسولی که در مقطعی از دوران دفاع مقدس فرمانده گردان ادوات تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه بوده؛ فرماندهی که تأثیر بسزایی در مسیر زندگی علی حسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی داشته است.

 📖خاطراتی جذاب از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

 

دانلود مصاحبه تصویری از شهید رسولی

درگیری با ضدانقلاب ادامه داشت تا اینکه رژیم بعث عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد. اواخر آبان ماه همان سال که مصادف با دهه‌ی اول ماه محرم بود، قرار شد گروهی از روستای ما بصورت داوطلبانه به جبهه بروند و با دشمن متجاوز بجنگند. پدرم به همراه «نصرالله فرهنگیان»، «مجید فرهنگیان»، «فرهادمیرزا پرویزی»، «جعفر احمدی»، «علی‌قلی فرهنگیان»، «اسمعلی فرهنگیان» و «محمدمراد فرهنگیان» اعضای آن گروهی بودند که می‌خواستند به جبهه اعزام شوند. شب قبل از اعزام، به مسجد رفتیم و بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم عزاداری امام حسین(ع) شروع شد. حال و هوای محرم آن سال با سال‌های قبل خیلی فرق می‌کرد. روضه‌ها سوز و گداز دیگری داشتند. بعد از اینکه مراسم به پایان رسید، آن گروه ۸ نفره در محوطه‌ی مسجد از مردم خداحافظی کردند و به منطقه اعزام شدند. پدرم جلودار آن گروه بود. جبهه‌ی بازی دراز در سرپل ذهاب مقصد آنها بود.

با پیروزی انقلاب، اتفاقات جالبی هم برای ما پیش آمد. تقریباً اوایل اسفندماه بود که پدرم برای انجام کاری به سنقر رفت. وقتی به خانه برگشت، چند قطعه عکس هم در دستش بود. گویا به عکاسی رفته بود تا عکس پرسنلی بگیرد. از او پرسیدم: «بابا! این عکس‌ها برای چیه؟!» گفت: «پسرم! می‌خوام برم کمیته‌ای بشم!» با شنیدن این جمله داشتم شاخ درمی‌آوردم. با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: «جدّی میگی بابا؟!» با لحن خاصی به من گفت: «مگه باهات شوخی دارم بچه؟!» همین طور متحیّر مانده بودم پدرم چطوری صد و هشتاد درجه تغییر کرده است! او در همان یک هفته‌ی اول پیروزی انقلاب، خیلی عجیب متحوّل شده بود.

عصر روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۹ در برنامه "حوالی بهشت" - در ماه مبارک رمضان از شبکه استانی زاگرس (سیمای کرمانشاه) - کتاب دوشکاچی با حضور جناب آقای علی حسن احمدی راوی محترم کتاب و دکتر افشین آزادی ریاست محترم حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه رونمایی شد.

علی حسن احمدی رزمنده دلاور کرمانشاهی در ظهر یکی از روزهای مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه میمک در بحبوحه عملیات عاشورا، زمانی که نیروهای خودی در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند و آتش دشمن از هر طرف بر روی آنها باریدن گرفته بود، تصمیمی سرنوشت‌ساز و در عین حال خطرناک گرفت. او پایش را با سیم تلفن صحرایی به پایه دوشکا بست تا بماند و بایستد و بجنگد. تیراندازی‌های مداوم او با دوشکا باعث شد تا ...

👌🏻شرح ماجرای جذاب او را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇🏼


www.sooremehr.ir/fa/book/3321

📒انتشارات سوره مهر