روایتی از امدادرسانی رزمندگان اسلام در عملیات والفجر10 و بمباران حلبچه
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای ریاضی که این صوت را ارسال نمودند.
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
روایتی از امدادرسانی رزمندگان اسلام در عملیات والفجر10 و بمباران حلبچه
خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی
با تشکر از جناب آقای ریاضی که این صوت را ارسال نمودند.
جهت دریافت پادکست به اینجا مراجعه نمائید.
... در ورودی مزار توقف کردیم. تابلویی در آنجا به چشم میخورد که رویش نوشته شده بود: «هویزه، کربلای شهیدان مظلوم و بیغسل و کفن.» همانجا فاتحهای خواندیم و بعد هم قدمزنان به طرف مزار شهدا رفتیم. سکوت خاص و فضای سنگینی در مزار شهدا حاکم بود. آن چیزی که تقریباً در میان 70 مزار شهیدی که در آنجا آرمیده بودند برایم جلب نظر میکرد، این بود که روی همه آنها سه عبارت یکسان نقش بسته بود:
«شهید»،
«محل شهادت: هویزه»
و «تاریخ شهادت: 1359/10/16».
بیشتر شهدا جوان بودند و شاید کمتر از 22 سال سن داشتند. باور مبارزه تن به تانک و ایستادن در مقابل آهنپارههای غولپیکر دشمن، آن هم با سلاحهای سبک اولیه و قدیمی آنقدر سنگین بود که تن هر انسان دردمندی را به لرزه میانداخت ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
... در میان آنها احساس غربت خاصی میکردم. در این مدت کوتاه، رفتارهایشان را زیر نظر داشتم و با بچههای خودمان مقایسه کردم. از زمین تا آسمان با هم فرق داشتیم. ما در بین بچههای تیپ ویژه شهداء زمانی که غذا توزیع میشد، جای خودمان را در صف غذا به یکدیگر میدادیم و موقع غذا گرفتن هم به اندازهای که بتوانیم بخوریم، غذا میگرفتیم. به یکدیگر پرخاش نمیکردیم، حتی اگر حق هم با ما بود. هیچ وقت به سهمیهمان اعتراض نمیکردیم. کم و زیادش صدای ما را در نمیآورد و در زمان غذاخوردن هم به تنهایی غذا نمیخوردیم؛ به رفقایمان تعارف میکردیم و با هم غذا میخوردیم ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
در حق شهدای غواص کربلای ۴ اجحاف شده است
مظلومیت غواصان شهید پس از کربلای ۵ به عینه مشاهده شد
رشادت شهدای غواص زمینهساز پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات کربلای5
برد قلمها از بُرد موشکها بیشتر است!
خاطراتی طنز از راوی کتاب دوشکاچی در مورخه 20 آبان 1401 در برنامه افلاکیان شبکه استانی زاگرس، سیمای مرکز کرمانشاه
برای تماشا و دریافت این برنامه به اینجا مراجعه نمائید.
در یکصد و یازدهمین جلسه پیشکسوتان جهاد و شهادت که در تاریخ 27 مهرماه 1401 در مسجد شهید علیرضا عاصمی کرمانشاه برگزار شد، راوی کتاب دوشکاچی به تشریح عملیات عاشورا پرداخت و از مقاومت نیروهای در محاصره شیار نیخزر گفت. وی بیان داشت:
«رزمندگان ما به مدت چند روز بدون آب و غذا ماندند و با تنی زخمی در محاصره دشمن مقاومت کردند. وقتی تمام راهها برای نجاتشان به بنبست منتهی شد و به آنها گفته شد که ما دیگر نمیتوانیم کاری برای شما بکنیم و هر طور خودتان صلاح میدانید تصمیم بگیرید، آخرین پیام بیسیمشان این بود:
«ما مقاومت میکنیم، ما هرگز تسلیم نمیشویم.»
تا آخرین نفر جنگیدند و بعد از 13 سال پیکرهایشان که همه تیر خلاص خورده بود یکجا تفحص شد. حال دشمنان خارجی و مزدوران داخلی بدانند ما از همان نسل هستیم و هیچ حیله، نیرنگ و فشاری نمیتواند ما را به تسلیم شدن وادار کند و پوزه بدخواهان را به خاک خواهیم مالید.»
... به ظاهر نیروهای خوبی بودند، اما برادر رسولی چند نفرشان را نپذیرفت و دستور داد که آنها را برگردانند. تعجب کردم! بعد از یکی دو ساعت، مسئول پرسنلی را دیدم و با کنجکاوی از او پرسیدم: «چرا این نیروها رو برگرداندید؟!» گفت: «اینها رو نمیخوایم.» پرسیدم: «چرا؟ مگه چه شده؟!» گفت: «برای اینکه سیگاریاند!» گفتم: «خب، چه اشکالی داره؟» به برادر رسولی اشارهای کرد و گفت: «اون برادر رو میبینی؟ خیلی به سیگار حساسه. کسی رو که سیگاری باشه، توی گردان راه نمیده؛ توی این گردان هم کسی اهل سیگار نیست.» تا این جمله را از او شنیدم، برای لحظهای مات و مبهوت ماندم. تعجب کردم و با خودم گفتم: «من توی اتاق فرماندهی و جلوی چشمش سیگار کشیدم. چطوری چیزی به من نگفت؟!» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
یک شب سر کوچهای به همراه یکی از پیشمرگههایی که طرفدار ما بودند، نگهبان بودم. او چند متری با من فاصله داشت. یکی از خانههای اطراف، مشکوک به نظر میرسید. ناگهان دیدم پردهای کنار رفت و زن کاملاً برهنهای را دیدم که خودش را به شیشه پنجره چسبانده بود. شرمم گرفت و صورتم را برگرداندم تا آن صحنه زشت را نبینم. از آن مکانی که در آنجا ایستاده بودم، حرکت کردم و کمی آنطرفتر رفتم ... بعد از اینکه آن پیشمرگه ماجرا را فهمید، چند نفر از نیروها را خبر کرد و وارد آن خانه شدند و پنج نفر را دستگیر کردند که دو نفرشان زن بودند و دو قبضه کلاشینکف هم داشتند. از لهجه آنها و فارسی حرف زدنشان فهمیدم که از اهالی آن منطقه نبودند. اینجا بود که متوجه شدم ضدانقلاب از چه حربههایی علیه ما استفاده میکند.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
📺جان و تن (گفتگو با قهرمانان مردمی ۸ سال دفاع مقدس)
📍با حضور آقای علیحسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی
🗓هفته دفاع مقدس - ۱۴۰۱
⏰حوالی ساعت ۱۷
🎞شبکه ۳ سیما