دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرستار» ثبت شده است

... یکی از پرستارها بالای سرم ایستاده بود و وضعیت مرا  بررسی می‌کرد. از او پرسیدم: «من کجا هستم؟» گفت: «شما رو تازه از اتاق عمل آوردیم اینجا. الحمدلله عملت خوب بوده. دکترها ترکشی رو که توی پات بوده، درآوردند» (...)  

غیر از من، مجروحین دیگری هم در آن اتاق بستری بودند. حدود ۸ پرستار مدام به وضعیت مجروحین رسیدگی می‌کردند. یکی از پرستارها تا نزدیک صبح هر وقت صدای آه و ناله‌ی مجروحی بلند می‌شد، سریع خودش را می‌رساند تا قرص یا دارویی به او بدهد و یا اگر نیاز باشد، پانسمانش را عوض کند (...)  

... صبح که شد خانم پرستار در حالی که یک سینی در دستش بود، به طرف‌مان آمد و آن را روی یکی از صندلی‌ها گذاشت و گفت: «بفرمائید میل کنید!» خانواده‌ام با تعجب به او نگاه می‌کردند! او هم وقتی تعجب آنها را دید، پرسید: «مگه از شهرستان نیومدید؟!» گفتند: «بله» گفت: «خب از راه دوری اومدید و اول صبح هم رسیدید. حتماً صبحانه هم نخوردید. بفرمائید صبحانه میل کنید.» بعد هم رفت و بعد از چند دقیقه دوباره برگشت. این بار دو شیشه شیر با خودش آورده بود. آنها را به همسرم داد و با اشاره به میثم، که تقریباً هفت ماهش بود، گفت: «اینا هم برای این آقا پسر کوچولو» (...)