... چند بار به طور پراکنده بین ما و عراقیها آتش گلوله تبادل شد؛ اما این درگیریها چندان جدی و سنگین نبود. در بعضی از روزها بچهها میرفتند و با توپهای 106 م.م حدوداً 10 گلوله شلیک میکردند و برمیگشتند. این روال مدتی ادامه پیدا کرد، اما بعداً به خاطر مدیریت مهمات، کمتر شلیک کردند. قبضه سیار دوشکا هم در اختیارم بود و با جانشینم سهراب فشی، در منطقه گشت میزدیم و همزمان با درگیریهایی که نیروهای عراقی ایجاد میکردند، ما هم تیراندازی میکردیم. گاهی اوقات منطقه آرام بود و حوصلهمان سر میرفت و به شوخی به سهراب میگفتم: «بیا بریم کمی تیراندازی کنیم. حوصلهمان سر رفت!» او رانندگی میکرد و من هم به سمت عراقیها تیراندازی میکردم؛ البته عراقیها هم به سمت من شلیک میکردند. بعد از مقداری تیراندازی، دوباره به مقر برمیگشتیم ...
👈تکمیلی خاطره در کتاب دوشکاچی