دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره مهر» ثبت شده است

گوینده خبر چنان با شور و هیجان پیام صریح و بدون رودربایستی امام را قرائت می‌کرد که به زمین میخکوب شده بودم! هر چه می‌گذشت، لحن گوینده هم شدیدتر می‌شد. تقریباً یک ساعت از قرائت پیام گذشته بود که با شنیدن کلمه «قبول قطعنامه» و «آتش‌بس» شوکه شدم! وقتی شنیدم امام پذیرش قطعنامه را کشنده‌تر از زهر دانسته، خیلی منقلب شدم و قطرات اشک از گوشه چشمانم سرازیر شد. به دیوار تکیه زدم و هق‌هق شروع کردم به گریه کردن. اعضای خانواده‌ام همگی با شنیدن خبر پایان جنگ، خوشحال بودند و از اینکه می‌دیدند من از این موضوع ناراحت هستم، تعجب کرده بودند! در آن حال سؤالات فراوانی در ذهنم مرور می‌شدند. درونم غوغایی بود. خودم را خیلی سرزنش کردم و گفتم: «پس تکلیف جنگ به کجا ختم میشه؟ مگه ما شعار نمی‌دادیم «جنگ‌جنگ تا پیروزی»؟ پس چه شد؟ خدایا! چه گناهی مرتکب شده‌ایم؟! کجا کم‌کاری کرده‌ایم که امام مجبور شده چنین حرفی بزنه؟ یعنی ممکنه امام به وفاداری ما شک کرده باشه؟» ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

یکی از بچه‌های ارتشی که بیشتر با ما رفیق بود و رفت و آمد می‌کرد، کنجکاو شده بود بداند کدام یک از ما فرمانده هستیم. ما هم چون همگی لباس خاکی به تن داشتیم، تشخیص این کار سخت بود و کسی متوجه این موضوع نمی‌شد. یک روز که بیرون از سنگر دور هم جمع شده بودیم، از ما پرسید: «آقا! من یک سؤال دارم.» گفتیم: «بفرما!» پرسید: «اصلاً معلوم هست کدام‌تان فرمانده‌اید؟» یکی از بچه‌ها به او گفت: «همه‌ی ما فرمانده‌ایم!» او هم خندید و گفت: «می‌دانم که همه‌ی شما فرمانده‌اید؛ حالا فرمانده‌ی فرمانده‌تان کیه؟» این بار یکی دیگر از بسیجی‌ها به تابلوی ورودی سنگر اشاره کرد و گفت: «فرمانده‌ی ما اونه!» آن برادر ارتشی هم نگاهی به تابلو و عبارت «یا حسین(ع)» که روی آن نقش بسته بود کرد و لبخندی بر لبانش نشست. بعد هم گفت: «کسی حریف شما بسیجی‌ها نمی‌شه!» ...

👈تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی

💻 کانال‌ها و صفحه رسمی دوشکاچی را در فضای مجازی دنبال کنید:

📲ایتا :
https://eitaa.com/dooshkachi

 

📲تلگرام :
https://t.me/dooshkachi

 

📲اینستاگرام :


https://www.instagram.com/
dooshkachi.ir/

 

🌐تارنمای اینترنتی : dooshkachi.blog.ir و dooshkachi.ir

 

📚برای خرید کتاب روی آدرس زیر کلیک نمائید👇
https://www.sooremehr.ir/fa/book/3321

 

باید فکری می‌کردم. بچه‌های ما در محاصره بودند و ما هم لحظه‌ای آرام نداشتیم. در اطراف سنگر دوشکا بودم که دیدم دو نوجوان آرام‌آرام از کناره ارتفاع به سمت ما بالا می‌آمدند. به نظر می‌آمد زخمی شده بودند. فاصله ما با آنها چیزی حدود ۵۰ متر بود. جلوتر که آمدند، فهمیدم بسیجی‌اند. گویا موفق شده بودند از آن معرکه نجات پیدا کنند و به سمت ما بیایند. رمقی نداشتند و به سختی به ما نزدیک می‌شدند. وقتی به سنگر دوشکا رسیدند، روی خاکریز نشستند و با صدای ضعیفی پرسیدند: «دوشکاچی کیه؟» من و چند نفر دیگر از بچه‌ها که آنجا بودیم، چیزی نگفتیم. آنها چند مرتبه این سؤال را تکرار کردند، اما کسی جوابی نداد. آخر سر برای اینکه بدانم چرا این سؤال را پرسیدند، گفتم: «من دوشکاچی‌ام. چه کار دارید؟» تا این را گفتم، انگار که جان تازه‌ای گرفته باشند، سریع به طرفم آمدند و گفتند: «می‌خواهیم دست و پات رو ببوسیم.» با تعجب به آنها گفتم: «چرا؟! مگه چه شده؟» با صدایی کم رمق گفتند: «با اون مقداری که تیراندازی کردید، ما موفق شدیم نجات پیدا کنیم. خیلی از بچه‌ها هنوز توی محاصره‌اند. اگه تیراندازی کنید، بقیه هم نجات پیدا می‌کنند.»

پیرو سوالات مکرر عزیزان در خصوص عدم درج توضیحات تصاویر و اسناد پایانی کتاب دوشکاچی لازم به ذکر است که این اتفاق نتیجه خطای سهوی صورت گرفته از سوی انتشارات برای تعدادی از نسخه‌های کتاب بوده و با پیگیری‌های به عمل آمده، در نسخه‌های باقیمانده - که در دست چاپ هستند - اصلاحیه اعمال خواهد شد.

👈همچنین در فرصت و موقعیت مناسبی، تصاویر و اسناد پایانی کتاب در قالبی منسجم همراه با توضیحات از طریق فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی منتشر خواهد شد.

🙏پیشاپیش بابت این خطای سهوی عذرخواهی می‌نمائیم.

 

برادر بروجردی : ما اومدیم امنیت برای مردم کردستان درست کنیم، نیومدیم برای آدم‌کُشی ...

👈خاطراتی از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

 

برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.

عصر روز یکشنبه ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۹ در برنامه "حوالی بهشت" - در ماه مبارک رمضان از شبکه استانی زاگرس (سیمای کرمانشاه) - کتاب دوشکاچی با حضور جناب آقای علی حسن احمدی راوی محترم کتاب و دکتر افشین آزادی ریاست محترم حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه رونمایی شد.

علی حسن احمدی رزمنده دلاور کرمانشاهی در ظهر یکی از روزهای مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه میمک در بحبوحه عملیات عاشورا، زمانی که نیروهای خودی در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند و آتش دشمن از هر طرف بر روی آنها باریدن گرفته بود، تصمیمی سرنوشت‌ساز و در عین حال خطرناک گرفت. او پایش را با سیم تلفن صحرایی به پایه دوشکا بست تا بماند و بایستد و بجنگد. تیراندازی‌های مداوم او با دوشکا باعث شد تا ...

👌🏻شرح ماجرای جذاب او را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.

🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇🏼


www.sooremehr.ir/fa/book/3321

📒انتشارات سوره مهر