📺جان و تن (گفتگو با قهرمانان مردمی ۸ سال دفاع مقدس)
📍با حضور آقای علیحسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی
🗓هفته دفاع مقدس - ۱۴۰۱
⏰حوالی ساعت ۱۷
🎞شبکه ۳ سیما
📺جان و تن (گفتگو با قهرمانان مردمی ۸ سال دفاع مقدس)
📍با حضور آقای علیحسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی
🗓هفته دفاع مقدس - ۱۴۰۱
⏰حوالی ساعت ۱۷
🎞شبکه ۳ سیما
تلاشی از جوانان هنرمند حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه
برای مشاهده و دریافت این کلیپ به اینجا مراجعه نمائید.
توسط دوستان هنرمند حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمانشاه
برای مشاهده و دریافت کلیپ به اینجا مراجعه نمائید
برگزاری مراسم جشن ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابالفضلالعباس(ع) روستای لیلمانج سنقر با حضور و سخنرانی راوی کتاب دوشکاچی جناب آقای علیحسن احمدی
📆20 بهمن 1400
👇برای مشاهده شرح این خبر به ادامه مطلب مراجعه نمائید.
ابتدا تمایلی نداشتم خاطرات خودم از زمان جنگ را بازگو کنم؛ چرا که احساس میکردم در مقابل فداکاریها و رشادتهای همرزمان و رفقای شهیدم، کاری نکردهام. یک روز در اتاق فرماندهی لشگر نبیاکرم(ص) سردار «مراد حسنی» دستور داد تعدادی از تصاویر شهدا و رزمندگان دفاع مقدس از جمله تصویر من در عملیات عاشورا را در سالن ساختمان فرماندهی نصب کنند. راضی نبودم عکس مرا چاپ کنند. سردار با لحنی جدی و آمیخته به شوخی گفت: «اولاً فکر نکن که این عکس فقط مال خودته! این باید جلوی چشم رزمندهها باشه. در ثانی، اصلاً چرا خودت خاطراتت رو نمیگی؟ من که تو رو خوب میشناسم؛ میدانم توی جنگ چه خدماتی کردی.» گفتم: «نمیخوام از خودم چیزی بگم. دوست ندارم مطرح بشم.» از ته دل آهی کشید و از وضعیت روز جامعه گفت: «شاید تا دیروز فکر میکردیم ساکت بودن و حرفی از جنگ نزدن خوبه؛ اما امروز، روز نگفتن نیست. امروز تکلیف شرعی داریم که خاطراتمان رو بگیم. اگه منو به عنوان فرماندهات قبول داری، از تو میخوام این کار رو حتماً انجام بدی؛ اصلاً فکر کن دارم یه جورایی بهت دستور میدم! الآن رهبرانقلاب تأکید داره که رزمندهها خاطراتشان رو به آیندگان منتقل کنند. تو هم باید این کار رو مد نظر داشته باشی.» صحبتهای سردار به من دلگرمی داد.
راوی کتاب دوشکاچی
... میخواستیم از میدانآزادی به طرف پادگان صالحآباد برویم تا شادی پیروزیمان در عملیاتها و همچنین شوق دیدار امام را ابراز کنیم. از میدان آزادی وارد خیابان مدرّس شدیم و در قالب همان ستونِ چراغروشنِ بوقزن به طرف مسجدجامع رفتیم. در این هنگام دیدم چند نفر از بچههای خودمان دواندوان جلو آمدند و به ما رسیدند. بعد با صدای بلند فریاد زدند: «آقا! بوق نزنید، چراغها رو خاموش کنید!» ما هم تعجب کرده بودیم و نمیدانستیم چرا اینطوری رفتار میکردند! با توقف موقت ماشینها، به آنها گفتیم: «چرا شادی نکنیم؟ چرا بوق نزنیم؟ مگه چه شده؟ اتفاقی افتاده؟» آن چند نفر صدایشان را پایین آوردند و با لحن آهستهتری گفتند: «امروز چهلم شهادت آیتالله اشرفی اصفهانیه، امروز روز شادی ما نیست، بلکه برای او عزاداریم.» ...
👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
قبل از انقلاب در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) روستای ما هر ساله رسم بود که در ماه محرم عزاداری برپا شود. با پدرم به مسجد میرفتم، ولی درک زیادی از عزاداری امام حسین(ع) نداشتم. آن سال یک روحانی به روستا آمده بود و شبها بعد از نماز مغرب و عشاء به منبر میرفت و از «احکام شرعی» و «مسائل روز مملکت» میگفت و نهایتاً «روضهخوانی» میکرد و از ظلم یزید و دشمنان اهل بیت(ع) میگفت. در بین حرفهایش از مردم سؤال میپرسید: «به نظر شما چرا امام حسین(ع) در زمان خودش علیه یزید قیام کرد؟» جمعیت داخل مسجد هم محو صحبتهای او میشدند و به یکدیگر نگاه میکردند. سطح سواد مردم پایین بود. در صحبتهایش سعی میکرد به کنایه و غیرمستقیم، وضعیت کشور را نسبت به اجرای قوانین دینی مقایسه کند و همه چیز را زیر سؤال ببرد ... بعد از این سؤالات، دوباره از مردم میپرسید: «به نظر شما یک شیعه امام حسین(ع) در این باره چه وظیفهای داره؟» ...
👈ادامه خاطره در کتاب دوشکاچی
همانطور که روی چمنها دراز کشیده بودم، برگشتم و از داخل ساکم کاغذی بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن. هنوز نامه را تمام نکرده بودم که سر و صدای بلندگوهای اطراف میدان آزادی بلند شد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد.» ولوله عجیبی به پا شد. شور و شعف خاصی در بین مردم موج میزد. اشک شوق از چشمانم جاری شد و من هم مثل همه مردم از این موضوع خوشحال شدم و در پوست خودم نمیگنجیدم. مردم هم خوشحال بودند. هر کس با هر چه که داشت، شادمانی میکرد؛ یکی جعبه شیرینی در دست داشت و از مردم پذیرایی میکرد. رانندهها برفپاکن ماشینهایشان را جلو زده و چراغها را روشن کرده بودند و بوقزنان حرکت میکردند. صحنه بسیار زیبایی بود.
👈ادامه این خاطرات در کتاب دوشکاچی
👊پیام علیحسن احمدی به مناسبت روز جهانی قدس
📍قدس عزیز زیاد منتظرت نمیگذاریم. در پنجاه کیلومتری تو در نقطه رهایی منتظر اعلام رمز عملیات آزادیات توسط فرمانده مقتدر حضرت سیدعلی خامنهای هستیم که همراه رزمندگان غیور جبهه مقاومت با ندای الله اکبر زمین و زمان را بر سر مستکبران عالم به لرزه درآوریم و ناپاکان غاصب صهیونیست را به دریا بریزیم؛ گرچه در این راه غرب و غربپرستان داخلی مقداری خار راهمان باشند و پاهایمان را خونین کنند، اما باکی نیست و بزودی خواهیم آمد.
(1400/02/17)
🔺روایتی از دوشکاچی خاطرات علیحسن احمدی
🎙با تشکر از جناب آقای فرزاد زیبایی
برای دانلود پادکست اینجا را کلیک بفرمائید.