دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

... درست در نوک جزیره ماهی، روبروی نوک شرقی جزیره بوارین، یک برجک فلزی پنج شش متری شبیه سکو دیدم که دشمن در بالای آن، یک قبضه پدافند چهارلول ضدهوایی 14.5 م.م کار گذاشته بود تا بتواند چند کیلومتر در راستای رودخانه و زمین‌های اطراف را در سطح وسیعی زیر دید و تیر خودش قرار دهد. این نوع قبضه‌ها معمولاً علیه هواپیماها و هلی‌کوپترها استفاده می‌شد، اما بعثی‌ها از این تیربارها علیه نیروهای ما استفاده کرده و متأسفانه خیلی از قایق‌ها و غواصان ما از روی رودخانه مورد هدف قرار گرفته بودند. از روی پل شناوری که دو جزیره بوارین و ماهی را به هم متّصل می‌کرد، وارد جزیره ماهی شدم ... به انتهای شرقی جزیره که نزدیک شدم، صحنه‌های دردناکی دیدم. در حاشیه اروند، پیکر بی‌جان چندین نفر از غواصان را دیدم که آب رودخانه، آنها را کنار زده بود و مظلومانه در گوشه‌ای افتاده بودند. آنها از خط‌شکنان عملیات کربلای4 بودند که به احتمال زیاد توسط همین پدافند و در داخل آب، به طور مظلومانه‌ای به شهادت رسیده بودند. پیکر مطهر تعدادی از آنها همچنان در گوشه‌ای آرام گرفته بود و گهگاهی موج آب اروند می‌آمد و به جسم بی‌جان‌شان می‌خورد و برمی‌گشت ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... برادر رسولی صحبتش را با «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» آغاز نمود. حال و هوای صحبت‌هایش با قبل از آن، قدری متفاوت بود. چند آیه و حدیث خواند و ما را به عمل به آنها دعوت کرد. به ما گفت: «به حساب نفْس خودتان برسید، قبل از اینکه به حساب‌تان برسند.»  بعد هم ادامه داد و گفت: «سعی کنید در کنار وظایفی که بر عهده دارید، به نفْس‌تان هم توجه کنید و خودتان رو ناظر بر اعمال‌تان قرار بدید تا خدای نکرده دچار لغزش و خطا نشید.» صحبت‌های برادر رسولی واقعاً بر جان و دل همه نشست؛ چون خودش قبل از اینکه این حرف‌ها را بر زبان جاری کند، آنها در عمل به ما نشان داده بود ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

... به تصمیم برادر رسولی انتقاد کرد و گفت: «به نظرم این برادر مناسب این کار نیست. فکر نمی‌کنم بتونه گروهان رو اداره کنه!» برادر رسولی هم گفت: «نه، این‌طور نیست. من می‌شناسمش، مطمئن باشید از پسش برمیاد.» برادر لسانی و اوسطی یکی دو ساعت در آنجا ماندند. بعد قرار شد به میدان تیر برویم و با دوشکا تیراندازی کنیم. من به واحد تسلیحات رفتم و از برادر «ذوق‌علی» یک قبضه دوشکا گرفتم. به همراه برادر رسولی، لسانی، اوسطی و چند تن از برادران بسیجی به میدان تیر اطراف پادگان رفتیم. قبضه را در آنجا مستقر کردم و آماده تیراندازی شدم. برادر لسانی و اوسطی نقاطی را مشخص کردند و از من خواستند تا به سمت آن اهداف تیراندازی کنم. من هم کم نیاوردم و تا جایی که توانستم، مهارتم را به رُخشان کشیدم ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

حضرت امام خامنه‌ای: «ما می‌نشینیم مثلا ۲۰ دقیقه تبلیغات رادیو تلویزیون را تماشا می‌کنیم برای اینکه منتظر فیلمی هستیم که می‌خواهیم آن را ببینیم. اگر این ۲۰ دقیقه را کتاب بخوانیم چند ده صفحه کتاب خواهیم خواند. اما نمی‌خوانیم… من خودم یک کتاب هشت جلدی را در اتوبوس تمام کردم.» ۱۳۷۲/۰۲/۲۱، ۱۳۷۶/۱۰/۰۲

دانلود کلیپ آشنای همه دوران ها

 

... برادر علی قمی با صدای بلندی گفت: «اماما! اماما! تو را به جان زهرا(س)، نصیحت، نصیحت.» بچه‌ها نیز که از دیدار امام سیر نشده بودند، یکپارچه این شعار را تکرار کردند و در فضای حسینیه غلغله دیگری به پا شد. امام برگشت و به طرف صندلی‌اش رفت ... بعد از «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» فرمود: «من امروز بنا نداشتم که صحبت بکنم و حالا هم به‏طور اختصار یک کلمه مى‏گویم و شما را دعا مى‏کنم ... شما آبروى اسلام را و آبروى رسول خدا را در پیشگاه مقدس حق تعالى حفظ کردید. شما برادران موجب سرفرازى حضرت امام زمان(سلام‌الله‌علیه) در پیشگاه خداى تبارک و تعالى شدید ... شمایى که از جان خودتان در راه اسلام گذشته‏اید و در میدان‌هاى نبرد حق با باطل پیشقدم شده‏اید و سرکوبى کرده‏اید از این دشمنان اسلام و دشمنان ملّت و دشمنان ملّت کُرد و غیرکُرد، شماها موجب سرافرازى همه ملّت شدید، ما به وجود شما افتخار مى‏کنیم...»

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی