دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

... نیروهای پیاده به سمت گردنه و ارتفاعات حرکت کردند، اما خیلی نگذشت که صدای رگبار گلوله‌ها از هر گوشه‌ی جنگل به گوش رسید. مسیر حرکت ما برای دشمن مشخص بود. حدس می‌زدیم که آنها در میان جنگل به کمین ما نشسته باشند، چون ارتفاعات و گردنه آلواتان در اختیارشان بود. کمی جلوتر که رفتیم، به طرف‌مان تیراندازی کردند. غافلگیری هم در کار نبود و با استتار خوبی که داشتند، دیوانه‌وار به طرف ما شلیک می‌کردند. حجم آتش دشمن طوری بود که مانع حرکت نیروهای پیاده ما شد و با کندکردن سرعت پیشروی‌شان، آنها را زمین‌گیر کرد. دشمن در اینجا از همه جا سخت‌تر می‌جنگید. باید به هر نحوی بر آتش آنها غلبه می‌کردیم تا پیشروی‌مان ادامه پیدا کند ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

در مسیر سه‌راهی مرّه‌خیل به باینگان بودیم که برادر فرهنگیان را دیدم ... به من گفت: «علی‌اشرف! خانه نرفتی؟» گفتم: «نه، مدتی هست که نرفتم.» گفت: «برو به خانواده‌ات سری بزن.» گفتم: «شما که می‌بینی من گرفتارم، چرا برم؟» گفت: «آخه مادرت رو توی سنقر دیدم. آمده بود بیمارستان. ظاهراً زن و بچه‌ات کسالت داشتند و آمده بودند پیش دکتر.» چون بچه یک روستا بودیم، خانواده‌ام را می‌شناخت. تا این را شنیدم، کمی دلواپس شدم، ولی حدس زدم که برای چه به بیمارستان رفته بودند ... با این وجود به برادر فرهنگیان گفتم: «باشه، اگه اینجا زنده ماندم میرم و سری بهشان می‌زنم»، اما او تأکید کرد و گفت: «نه، حتماً برو. مادرت خیلی سفارش کرد و گفت که حتماً علی‌اشرف رو بفرست بیاد.» ... به خانه که رسیدم، تقریباً یک هفته از تولد پسرم گذشته بود ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

بهترین های دفاع مقدس را از غرفه مجازی روشنای خاطره‌ها دریافت نمایید.

علاقمندان به کتب دفاع مقدس می‌توانند تا تاریخ 17 مهرماه 1399 با مراجعه به نمایشگاه مجازی با آدرس اینترنتی www.8roshana.ir آثار مورد نظر خود را با تخفیفات ویژه تهیه کنند. لازم به ذکر است که بسته‌های ارسالی با شرایط کاملاً بهداشتی به همراه هدایای فرهنگی برای آنها ارسال خواهد شد.

... جلوتر که رفتیم، به سیم‌خاردارهای حلقوی رسیدیم که تقریباً به عرض ۵۰ متر و در طول جبهه، تا جایی که چشم کار می‌کرد، گسترده شده بودند. این سیم‌خاردارها با نبشی‌ها و میخچه‌های فلزی کوبیده شده در زمین، به هم وصل شده بودند و احتمال می‌دادم که دشمن در زیر آنها مین کاشته باشد. در اینجا هم معبری حدوداً به عرض ۱۵ متر ایجاد شده و جاده‌ای احداث شده بود. با احتیاط جلو رفتم. این بار با صحنه‌ی عجیبی مواجه شدم. در قسمتی از منطقه که تقریباً ۵۰۰ متر عرض داشت، انبوهی از مین‌های ضد نفر، ضد تانک و ... روی هم انباشته شده بود، که به نظر می‌رسید توسط نیروهای تخریب‌چی خنثی شده بودند. با کنجکاوی، منطقه را خوب نگاه کردم. تا جایی که دید داشتم، طول این جبهه آلوده به انواع مین‌ها از جمله مین‌های جهنده‌ی تله‌شده‌ی کششی بود که از روی میخچه‌های فلزی نمایان بودند ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی