خاطراتی که «ضد انقلاب» آن را دوست ندارد/ بعد از خواندن این کتاب خود را بتکانید!
خاطراتی که «ضد انقلاب» آن را دوست ندارد/ بعد از خواندن این کتاب خود را بتکانید!
باید فکری میکردم. بچههای ما در محاصره بودند و ما هم لحظهای آرام نداشتیم. در اطراف سنگر دوشکا بودم که دیدم دو نوجوان آرامآرام از کناره ارتفاع به سمت ما بالا میآمدند. به نظر میآمد زخمی شده بودند. فاصله ما با آنها چیزی حدود ۵۰ متر بود. جلوتر که آمدند، فهمیدم بسیجیاند. گویا موفق شده بودند از آن معرکه نجات پیدا کنند و به سمت ما بیایند. رمقی نداشتند و به سختی به ما نزدیک میشدند. وقتی به سنگر دوشکا رسیدند، روی خاکریز نشستند و با صدای ضعیفی پرسیدند: «دوشکاچی کیه؟» من و چند نفر دیگر از بچهها که آنجا بودیم، چیزی نگفتیم. آنها چند مرتبه این سؤال را تکرار کردند، اما کسی جوابی نداد. آخر سر برای اینکه بدانم چرا این سؤال را پرسیدند، گفتم: «من دوشکاچیام. چه کار دارید؟» تا این را گفتم، انگار که جان تازهای گرفته باشند، سریع به طرفم آمدند و گفتند: «میخواهیم دست و پات رو ببوسیم.» با تعجب به آنها گفتم: «چرا؟! مگه چه شده؟» با صدایی کم رمق گفتند: «با اون مقداری که تیراندازی کردید، ما موفق شدیم نجات پیدا کنیم. خیلی از بچهها هنوز توی محاصرهاند. اگه تیراندازی کنید، بقیه هم نجات پیدا میکنند.»
دشمن در حال فرار در دشت بود و سنگر و پناهگاهی هم نداشت. یکی از دیدهبانها کارهای اولیه برای اجرای آتش را انجام داد و از برادر کاوه برای اجرای آتش اجازه خواست، اما برادر کاوه به او اجازه این کار را نداد! دیدهبان گفت: «الآن بهترین فرصت برای اجرای آتشه، چرا اقدام نکنیم؟» برادر کاوه گفت: «اینها هنوز بین مردماند، صبر کن، بذار از مردم جدا بشن، اون موقع میزنیمشون.» دیدهبان گفت: «آخه اینها از این فرصت برای فرار استفاده میکنند.» ولی برادر کاوه با قاطعیت گفت: «ما اینجا با ضدانقلاب کار داریم، اما اینها مردم ایراناند، برادران و خواهران ما هستند. ما برای نجاتشون اومدیم. اگه صد نفر از ضدانقلاب از این فرصت استفاده کرده و فرار کنند، گواراتر از اینه که یک نفر از این زن و بچههای بیگناه و مردم عادی کشته بشن.»
پیرو سوالات مکرر عزیزان در خصوص عدم درج توضیحات تصاویر و اسناد پایانی کتاب دوشکاچی لازم به ذکر است که این اتفاق نتیجه خطای سهوی صورت گرفته از سوی انتشارات برای تعدادی از نسخههای کتاب بوده و با پیگیریهای به عمل آمده، در نسخههای باقیمانده - که در دست چاپ هستند - اصلاحیه اعمال خواهد شد.
👈همچنین در فرصت و موقعیت مناسبی، تصاویر و اسناد پایانی کتاب در قالبی منسجم همراه با توضیحات از طریق فضای مجازی و شبکههای اجتماعی منتشر خواهد شد.
🙏پیشاپیش بابت این خطای سهوی عذرخواهی مینمائیم.
برادر بروجردی : ما اومدیم امنیت برای مردم کردستان درست کنیم، نیومدیم برای آدمکُشی ...
👈خاطراتی از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.
برای دیدن کلیپ اینجا را کلیک نمائید.
مصاحبه تصویری با شهید جهانبخش رسولی که در مقطعی از دوران دفاع مقدس فرمانده گردان ادوات تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه بوده؛ فرماندهی که تأثیر بسزایی در مسیر زندگی علی حسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی داشته است.
📖خاطراتی جذاب از این شهید بزرگوار را از کتاب دوشکاچی دنبال کنید.
درگیری با ضدانقلاب ادامه داشت تا اینکه رژیم بعث عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد. اواخر آبان ماه همان سال که مصادف با دههی اول ماه محرم بود، قرار شد گروهی از روستای ما بصورت داوطلبانه به جبهه بروند و با دشمن متجاوز بجنگند. پدرم به همراه «نصرالله فرهنگیان»، «مجید فرهنگیان»، «فرهادمیرزا پرویزی»، «جعفر احمدی»، «علیقلی فرهنگیان»، «اسمعلی فرهنگیان» و «محمدمراد فرهنگیان» اعضای آن گروهی بودند که میخواستند به جبهه اعزام شوند. شب قبل از اعزام، به مسجد رفتیم و بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم عزاداری امام حسین(ع) شروع شد. حال و هوای محرم آن سال با سالهای قبل خیلی فرق میکرد. روضهها سوز و گداز دیگری داشتند. بعد از اینکه مراسم به پایان رسید، آن گروه ۸ نفره در محوطهی مسجد از مردم خداحافظی کردند و به منطقه اعزام شدند. پدرم جلودار آن گروه بود. جبههی بازی دراز در سرپل ذهاب مقصد آنها بود.
با پیروزی انقلاب، اتفاقات جالبی هم برای ما پیش آمد. تقریباً اوایل اسفندماه بود که پدرم برای انجام کاری به سنقر رفت. وقتی به خانه برگشت، چند قطعه عکس هم در دستش بود. گویا به عکاسی رفته بود تا عکس پرسنلی بگیرد. از او پرسیدم: «بابا! این عکسها برای چیه؟!» گفت: «پسرم! میخوام برم کمیتهای بشم!» با شنیدن این جمله داشتم شاخ درمیآوردم. با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: «جدّی میگی بابا؟!» با لحن خاصی به من گفت: «مگه باهات شوخی دارم بچه؟!» همین طور متحیّر مانده بودم پدرم چطوری صد و هشتاد درجه تغییر کرده است! او در همان یک هفتهی اول پیروزی انقلاب، خیلی عجیب متحوّل شده بود.