دوشکاچی

خاطرات علی‌حسن احمدی

خاطرات علی‌حسن احمدی

دوشکاچی

علی‌حسن احمدی در سال 1342 در روستای لیلمانج از توابع شهرستان سنقر و کلیایی در استان کرمانشاه دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این روستا گذرانید و با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و وارد عرصه مبارزه حق علیه باطل گردید. وی در دوران 8 ساله دفاع مقدس در عرصه‌ها و عملیات‌های زیادی حضور داشته و بارها طعم مجروحیت را چشیده است. کتاب خاطرات وی با نام «دوشکاچی» در اسفندماه 1398 در انتشارات سوره مهر به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفت.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسلام آباد غرب» ثبت شده است

روز پنجم مردادماه ۱۳۶۷ با بستن جاده جلوی پادگان الله‌اکبر، نیروهای منافقین به محاصره افتادند و جمهوری اسلامی با یک عملیات به نام «مرصاد»، عملیات «فروغ جاویدان» آن‌ها را برای همیشه به «غروب جاویدان» تبدیل کرد.

📝گفتگوی خبرگزاری فارس با آقای علی‌حسن احمدی راوی کتاب دوشکاچی به مناسبت سالروز پیروزی عملیات مرصاد را از اینجا دنبال نمائید

 

خوانشی از کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علی‌حسن احمدی

پیرامون جنایت ددمنشانه منافقین در حمله به بیمارستان امام خمینی(ره) اسلام‌آبادغرب در سال ۱۳۶۷

و کشتار بی‌رحمانه مردم بی‌گناه و بی‌دفاع.

(با صدای جناب آقای ریاضی)

جهت دریافت این نماهنگ به اینجا مراجعه نمائید.

روایت علی حسن احمدی از عملیات مرصاد

برشی از مستند حماسه مرصاد | شبکه دو سیما

🗓 ۴ مردادماه ۱۳۹۹

دریافت فایل تصویری
حجم: 29.1 مگابایت
 

به مرکز شهر و نزدیک بیمارستان امام خمینی که رسیدیم، توقف کردیم. اسلحه را مسلح کردم و با احتیاط از ماشین پیاده شدم. خودم را به کنار در نرده‌ای بیمارستان رساندم. از همانجا به داخل حیاط و محوطه بیمارستان نگاهی کردم. با صحنه عجیب و دلخراشی مواجه شدم. حیاط بیمارستان پُر بود از جنازه‌هایی که روی هم افتاده بودند و بیشترشان هم لباس نظامی به تن داشتند. به نظر می‌رسید لباس‌هایشان سوخته بود. خوب که نگاه کردم، در کنار بیشتر جنازه‌ها انبوهی از پوکه‌های فشنگ را دیدم. در گوشه دیگری از حیاط، بعضی از کشته‌ها لباس غیرنظامی به تن داشتند و معلوم بود که از مردم عادی‌اند. آنها نیز قربانی شده بودند. در آنجا هنوز آثار آتش‌سوزی و لباس‌های سوخته دیده می‌شد. در آن لحظه فکر کردم که این آتش‌سوزی‌ها احتمالاً بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی بوده است، اما ...

👈ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی